دلگشا

اجتماعی، فرهنگی ، سینمایی

دلگشا

اجتماعی، فرهنگی ، سینمایی

ببخشید چی گوش میداید؟

همه اش از پرواز تنگ و کوچک فوکر 100  کرمان تهران شروع شد. صندلی شماره 28A و نفر بغل دستی. هیچ وقت شانس یک بغل دستی مناسب با روحیاتم رو تو سفرهام نداشتم . همیشه تا خود مقصد مجبور بودم خودم رو سرگرم کنم. اگه مجله یا کتابی داشتم همه جاش رو میخوندم و اگه نبود کارت مخصوص پرواز )که توش راه خروجی و موارد ایمنی رو نوشته) رو برای هزارمین بار زیر و رو میکردم ولی ایندقعه فرق میکرد.

از همون لحظه ای که داشتم لب تاپم رو تو قفسه بالای صندلی میذاشتم و اون همینطور که هندس فری موبایلش تو گوشش بود لبخند دلنشینی زد (که هنوزم تصویرش کامل توی ذهنم مونده) فهمیدم که این بار بخت باهام یار بوده. سر صحبت رو خودم باز کردم (کایر که کمتر پیش میاد بکنم) از فرصت "ممنوعیت استفاده از وسایل الکتریکی هنگام برخاستن و نشستن هواپیما" استفاده کردم و تا هندس فری رو از تو گوشش در آورد پرسیدم : ببخشید آقا چی گوش میدادید؟ 

سی و پنج سالش بود و فارغ التحصیل رشته موسیقی ، به صورت حرفه ای آهنگ میساخت و ساز میزد . سه تار میزد. من هم از علاقه مدفونم به ساز زدن براش گفتم که دبیرستان که بودم یه دوره فلوت میزدم ، حتی یه بار تو یه کنسرت دانش آموزی هم شرکت کردم ولی بعدش که رفتم دانشگاه  و سر بازی و بعدش هم کار کلاً بوسیدمش و گذاشتم کنار چند سالی میشه که حتی فلوتم رو از تو جعبه اش در نیاوردم. الانم دارم میرم تهران یه ماموریت کاری. اونم گفت که با اینکه سه تار میزنه و طبیعتاً باید گرایش موسیقی سنتی داشته باشه ولی علاقه اصلیش تلفیق موسیقیه و بیشتر تو این رشته کار میکنه دوست داره یه کار جدید تو تلفیق موسیقی سنتی و کلاسیک ارائه بده که با همه نمونه های موجودش متفاوت باشه. بعدش هم شروع کرد به قلقلک دادن ذهن من برای برگشتنم به موسیقی و فلوت. میگفت بیا با هم کار میکنیم ، یه کار جدید یه کنسرت مشترک فلوت و سه تار با تلفیق موسیقی کلاسیک و سنتی ، شوکه شده بودم گفتم مرد حسابی من هشت ساله دست به ساز نزدم کنسرتم کجا بود؟ تازه همون موقعش هم همچین نوازنده قهاری نبودم. بگذر از من . میگفت تو موسیقی رو میفهمی کسی که بهترین آهنگ زندگیش ایر باخه (قبلش ازم پرسیده بود خیلی حال کرده بود از جوابم.)موسیقی کلاسیک رو میفهمه. تا خود تهران هی تو گوشم خوند که تو میتونی تو میتونی. برای فرداش هم بعد از کارم با هم قرار گذاشتیم.

اون شب تو هتل همه اش فکر میکردم یعنی میشه دوباره همه آرزوهای روز های دورم که دفنشون کرده بودم سر باز کنن ؟ سی سالم بود و این مسئله که دیگه از من گذشته مثل یک سد محکم همیشه فرصت فکر کردن و رویا پرداختن تو این این موارد رو ازم گرفته بود. ولی بعد از این پرواز کذایی سد محکم سوراخ شده بود.  همه اش این حرفش میومد تو ذهنم که میگفت خیلی از بزرگان هنر و موسیقی تازه از سن چهل سالگی شروع کردن و تو کارشون خیلی هم موفق بودن.

قرار اولمون هفت ساعت طول کشید ، کلی کتاب برام آورده بود از بحث های تئوریک موسیقی گرفته تا انواع آموزش های فلوت کلاسیک و به اضافه چهار تا DVD  که توش میتونستم انواع تلفیق های موسیقی رو تو دنیا پیدا کنم از تلفیق موسیقی سرخپوست های امریکا با موسیقی متال گرفته تا تلفیق موسیقی ژاپنی با موسیقی جاز و دو تا DVD فول آلبوم همه کار های "گال وی" بهترین نوازنده فلوت جهان که شدیداً این آخریش ذوق زده ام کرد و کلی بحث طولانی کردیم از اصرار اون به ساز زدنم و راستش من که همون دیشب قانع شده بودم بهش قول دادم که کار میکنم.

کنسرت مشترک شد هدف اصلیمون شد و به محض برگشتنم از سفر ، قبل از اینکه ساکم رو باز کنم فلوت فراموش شده ام رو از جعبه اش در آوردم . حتی کوک کردنش رو هم فراموش کرده بودم. ولی ادامه دادم. سراغ استاد قدیمی دوران دبیرستانم رفتم و اون همینطور که هر جلسه با چشمهای گرد شده از تعجب نگاهم میکرد درس های قدیمی که دیگه یادم نمونده بود رو دوباره بهم یاد داد. تمام وقت بعد از کارم مختص فلوت و مطالعه کتابهایی که بهم داده بود شد. دیگه هیچ وقت اضافی برام نمونده بود.و حتی از خوابم هم کم کرده بودم و تمرین میکردم. وقت زیادی نداشتیم. قرار گذاشته بودیم تا دو سال دیگه اولین کنسرتمون رو اجرا کنیم و حتی برنامه اجرای کنسرت تو کشور های دیگه مخصوصاً تو سالن فیلارمونیک پاریس رو هم تو سالهای آینده پیش بینی میکردیم.

از فرصتی که شغلم بهم میداد و میتونستم به بهانه های مختلف ماموریت تهران برم حد اکثر استفاده رو میکردم و هر سفر تهران همراه بود با قرار های طولانی و انگیزه و امید بیشتر برای من تا تمریناتم رو ادامه بدم. ساعت ها گپ میزدیم و آهنگ گوش میدادیم و بعدش هم شروع کردیم به تمرین مشترک که اولش جداً برای من ناامید کننده بود. ولی در عرض چند ماه واقعاً پیشرفت کردم و هم خودم از صدای سازم لذت میبردم هم اون میگفت پیشرفتم عالی بوده ولی هنوز تا رسیدن به مرزی که بتونم حرفی برای گفتن داشته باشم خیلی باید سعی میکردم.چند بار هم خودش اومد کرمان و با هم تمرین کردیم. هم چیز داشت عالی پیش میرفت ولی درست بعد از شش ماه و چهار روز بعد از اون پرواز یک دفع غیبش زد.

هیچ اثری ازش نبود. موبایلش همیشه خاموش بود و تلفن خونشون هم قطع شده بود. اولش حدس زدم حتماً مشغولیتی داره و نباید که همیشه مزاحمش بشم ، ولی با طولانی شدن بی خبری نگران شدم ، حتی سعی کردم آدرس خونشون رو پیدا کنم ولی موفق نشدم.

اولش به تمریناتم ادامه میدادم ولی بعد از یکماه بی خبری دیگه کسی نبود که انگیزه و روحیه ام رو تقویت کنه و کم کم تمریناتم کم شد تا جاییکه هفته ای یک بار هم سراغ ساز نمیرفتم و وقتم رو به بطالت میگذروندم.

اما حالا دوباره شروع کردم ، نمیخوام وقتی برگرده ببینه که من در جا زدم . دوباره مثل روزهای اوج تمرینم ساز میزنم و مطالعه میکنم. ساعت ها وقتم رو با استاد قدیمی ام که دیگه خیلی پیر شده و شاگردهای خیلی جوونش میگذرونم ، یکسال از رفتنش میگذره و من خوب پیش رفتم . هنوزم میگم وقتی بیاد باید آماده کنسرت باشم. شاید بیاد..

پایان

نظرات 13 + ارسال نظر
لی 1389/08/18 ساعت 02:03 ق.ظ http://www.leee.us

سلام
شروع عالی برای یک فیلمه ...
به طرحش فکر کن . کار خوبی میشه

مرسی ولی باید روش بیشتر کار کرد.

محمد نور 1389/08/18 ساعت 04:05 ق.ظ

موقعیت بسیار خلاقانه و روانی متن از گیرائی متن زیباتونه .
اما پیچیدگی لازم رو نداره و جائی که خواننده منتظر رشد داستانه یکهو موضوع با غیبت بی دلیل شخصیت رها میشه .
منتظر خواندن بقیه ماجرا خواهم بود.
موفق باشید

ممنون از راهنماییتون استاد.

mandana 1389/08/18 ساعت 07:51 ق.ظ

ghashang bod... pas on baese bargashte to b ... shod...

هیچکس 1389/08/18 ساعت 03:44 ب.ظ http://www.nazm0raz1leili.blogfa.com

سلام.من خیلی لذت بردم.عالی بود.

ممنون

هدی 1389/08/18 ساعت 11:35 ب.ظ

محی خیلی خوب بود اون چیزی که من تو داستان میخوامو داشت...........منظورم اینه که خیلی جذبم کرد ازون داستانا که تا تا آخرش نخونی ولش نمیکنی.....هممممم دلم داستان نوشتن خواست!!!

مرسی دادا

امان 1389/08/20 ساعت 04:39 ب.ظ http://taaghormozgan.mihanblog.com/

سلام
زیبا بود با این حس و حال بیگانه نبودم اما نوشتنت این حس رو برام قشنگتر کرد

ممنون امان

بهار 1389/08/22 ساعت 11:03 ق.ظ http://www.nime-penhan.blogfa.com

یکی هست که همیشه تو گوش من میگه:هی دختر!یه وقت تلاشتو ول نکنی...هر وقت این رو میگه اولش یه جورایی میترسه اولش شک داره اما بعد من بهش میگم نه بابا نا امیدی تو کار نیست!
بعد به جایی که من نفس عمیق بکشم اون میکشه-خیالش دیگه راحت شده!
باخودم تصور کردم که روزی این راهنمات اینجا رو بخونه،دنیای مجازیه دیگه!و نفس عمیق میکشه،به جای اینکه تو نفس عمیق بکشی،و بعد دیگه حله...سخته اما حله!
درود به پشتیبانای خوب!

ماه لی لی 1389/08/23 ساعت 07:56 ب.ظ

درود..چندین و چند بار خواندم.......هر بار با حسی تازه تر..این داستان به پایان نرسیده است..منتظر ادامه ام حتا اگر فلوت برایم تعریف کند....

در ادامه اش هنوز در کلنجارم. شاید خودش پایان باشد.

روح اله بلوچی 1389/08/28 ساعت 06:46 ب.ظ

سلام محی جان

سلام استاد خیلی کم رنگ شدی کجایی رفیق؟

درود بر شما دوست عزیز:
من در وبلاگم مطلب کوتاهی درباره حفظ محیط زیست در دین زرتشت نوشتم لطفا" اگر مایل هستید آن مطالب را بخوانید و با دیدگاهتان آن را کامل کنید.
با تشکر از شما دوست عزیز[گل]

امیر حسین 1389/12/01 ساعت 12:27 ق.ظ

حاجی لذت بردم
قلمتو دوس دارم
می گم چه بده از هم دوریم دغدغه هامون رو دیگه درک نمی کنیم
دلم برات تنگ شده چمپیت

چاکرتیم نوریان. حیف اون روزهای رفته

منا 1390/02/10 ساعت 01:04 ب.ظ http://radiomona.blogsky.com

چرا به روز نمیشییییییییییییییییییی؟

میشم به همین زودیا

هلمار 1390/03/26 ساعت 07:34 ب.ظ http://lucky-egg.blogsky.com

تنبل تنبل تنبل!!!!
به جای این سایتای الکی بیا وبلاگتو آپ کن مهندس!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد